عصر تنهایی
آری جهانی شدن در دنیای امروز به معنای تنهاتر شدن است...
این روزها به فضای مجازی که میروی حتی همکلاسیهای دوران دبستانت را پیدا میکنی، دخترخالۀ همکلاسیِ سومِ راهنماییات را که یک روز در دوران جاهلیت با هم آهنگ گوگوش گوش دادهاید و بستنی لیس زدهاید، پیدا میکنی، تکتک همکلاسیهای دانشگاه را که روزی پشتِ نیمکتهای درازِ دانشکدۀ ادبیات مینشستید و با هم در خندهها و گریههایتان شریک بودهاید
امّا...
امّا هیچکس عصر دلگیرِ جمعهای که دلت دارد از سینهات درمیآید، زنگ نمیزند و نمیپرسد «حالت چطور است؟»
هیچکس تو را به نوشیدن قهوههای بیمزۀ کافههای حوالیِ انقلاب دعوت نمیکند
هیچکس تو را به پیادهروی در یک غروبِ بارانیِ پاییز دعوت نمیکند
نه اینکه کسی نباشد، هست اما با تو و افکار و دغدغههایت صدها فرسنگ فاصله دارد
و تو هرروز تنهاتر میشوی
و هیچکس
هیچکس حتی تنهاییاش را با تو قسمت نمیکند
بعد
دهانت را فراموش میکنی و میگذاری انگشتانت با دکمههای کیبورد حرف بزنند
یادت میرود به مادربزرگت که سالهاست خلوتش را با قرآن و مهر سجادهاش پر میکند، سربزنی
چون هربار که میخواهی از خانه بیرون بروی، چراغِ دوستانِ مجازیات روشن است
خواهرت را هفتهها نمیبینی و نمیدانی گلهای پیراهنِ تازهاش چقدر صورتیاند، امّا میدانی که دخترِ دوستِ دورانِ دبستانت، دیروز عروسکی خریده که وقتی کفِ دستش را فشار میدهی، میگوید «I love you»، امّا این جمله دیگر، حسّی را در تو بیدار نمیکند
انگشتانت خسته میشوند از فشارِ دکمههای کیبورد، و چشمهایت را نورِ لپتاپ آزرده است
میروی بخوابی
با اینکه میدانی فردا آغاز خواهد شد اما آغاز آن با خرید ترافیک برای اینترنت لپ تاب شخصیات آغاز و با تمام شدن آن انتها مییابد.
پ.ن: میدونم نباید این را اینجا مینوشتم اما به نظرم رسید که بقه هم این متن را ببینن بد نیست (مخاطب خاص)