هو الطیف

من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندانم/تو می‌روی به سلامت سلام ما برسانی

هو الطیف

من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندانم/تو می‌روی به سلامت سلام ما برسانی

درباره بلاگ

گاهی باید تنها نوشت بی‌ آنکه بخواهی بدانی و بخوانی
و من در این روزهای بیگاه می‌نویسم شایدمرهمی باشم برای تو که نوشته مرا می‌خوانی
دلم آرامش مطلق می‌خواهد....

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

۱۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۰:۵۱

یک عاشقانه آرام


_اینو واسه تو خریدم یکیم واسه خودم باهم شروع کنیم به خوندن
غافلگیر میشوم و میمانم چه بگویم. اولین بار است برایم هدیه میخرد. از رفتارش گمانم بر این بود مردان عاشق با هدیه در تضادند و حالا او یک تضاد را گرفته است طرفم و لابد توقع دارد با روی گشاده ازش استقبال کنم وبه جان بخرمش و بپرسم: به چه مناسبت؟ و او لبش را به نشانه یک دعوای دلنشین گاز بگیرد و بگوید: هدیه مناسبت میخواد؟ و من تاکید کنم: نمیخواد؟ و او صورتش را در هم بکشد از عقیده ای که دارم نسبت به هدیه دادن و بگوید: دو نفر که بهم محبت دارن باید این حرفا بینشان باشه؟ و من لبخندی بزنم و سرم را بندازم پایین وبگم: اگه با من باشه که نه، اماانگار با شماس. و او صدایش را نرم تر از قبل کند و بگوید: تو نادیده بگیر رها و من آنچه را در ذهنم میگذرد ازش مخفی کنم و در ظاهر لذت ببرم از تضادی که بی مناسبت اما با محبت؛ آن هم برای بار اول گرفته است طرفم و دلشاد بگویم: همیشه خدا آرزوم این بوده این کتاب را داشته باشم
کتابی را که گرفته است طرفم نگاه میکنم و عنوانش را با لحن پرسشی میخوانم: یک عاشقانه آرام؟
میثم سرش را یکی دوبار آرام تکان میدهد و با چشمهایش حالیم میکند که کتاب را زودتر از دست من بگیرد اما من حواسم به این است که ببینم قد میثم چقدر از من بلندتر است و آن را توی ذهنم مقایسه میکنم با قد مرد مهربان
گمانم قد مرد مهربان کمی بلندتر بود از قد میثم.ازش میپرسم: اصلا مگه عاشقانه آرومم داریم؟؟؟


tanin nikseresht